معنی شهری در رمانی

فرهنگ فارسی هوشیار

رمانی

ناری (صفت) منسوب به رمان بسیار سرخ: لعل رمانی یاقوت رمانی.

لغت نامه دهخدا

رمانی

رمانی. [رُم ْ ما] (اِخ) ابوالحسن علی بن عیسی الرمانی نحوی. متوفی بسال 384 هَ. ق. رجوع به ابوالحسن رمانی و انساب سمعانی و ریحانه الادب شود.

رمانی. [رُم ْ ما] (ص نسبی، اِ) آنچه در شکل و رنگ شبیه انار باشد. (از اقرب الموارد). و مشابهت را بیشتر رنگ سرخ از آن اراده کنند. || لعل و یاقوت. (آنندراج):
رسیدم من به درگاهی که دولت
از او خیزد چو رمانی ز معدن.
منوچهری.
- یاقوت رمانی، اجود انواع یاقوت است. (الجماهر بیرونی). یاقوت سرخ خوش و برنگ دانه ٔ انار: در پیش تخت اعلی پانزده پاره یاقوت رمانی و لعل بدخش و زمرد و مروارید و پیروزه. (تاریخ بیهقی).
همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب یاقوت رمانی بود.
حافظ.
و رجوع به یاقوت رمانی شود.

رمانی. [رُم ْ ما] (اِخ) زیدبن حبیب الجهنی. ازرواه است و از شعبی روایت کند. (از لباب الانساب).

رمانی. [رُم ْ ما] (اِخ) عمروبن تمیم. از رواه حدیث است و از پدر خویش روایت کند. (از لباب الانساب).

رمانی.[رُم ْ ما] (اِخ) احمدبن علی بن محمد، مکنی به ابی عبداﷲ الرمانی النحوی. رجوع به احمدبن علی.... شود.

رمانی. [رُم ْ ما] (ص نسبی) منسوب است به رمان بن معاویهبن ثعلبهبن عقبه که بطنی است از سکون. (از لباب الانساب سمعانی).

رمانی. [رُم ْ ما] (ص نسبی) منسوب است به رمان که بطنی است از مذحج و او رمان بن کعب بن أودبن صعب بن سعدالعشیره است. (از لباب الانساب).


شهری

شهری. [ش َ] (اِخ) قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس. (فارسنامه ٔ ناصری).

شهری. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهر عربی، که ماه باشد. (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء).

شهری. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهر. شهرنشین. شهرگان. مدنی. ساکن شهر. مقابل روستائی. حضری. بلدی:
زبردست شد مردم ِ زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست.
فردوسی.
طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبودفرشته در گلخن.
ناصرخسرو.
گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی.
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی.
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.
نظامی.
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.
سعدی.
-همشهری، کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده ٔ همشهری شود.
|| کشوری.مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی. در برابر لشکری. غیرسپاهی. سیویل. (یادداشت مؤلف):
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه.
فردوسی.
بدانست شهری وهم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری.
فردوسی.
سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی.
فردوسی.
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی.
(ویس و رامین).
چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری.
اسدی.
همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری.
نظامی.
شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه.
نظامی.
|| نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث). || چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلق به شهر است نه خارج از شهر. || حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مؤلف):
وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.
سوزنی.
|| مقابل غریب. کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد:
جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
ناصرخسرو.
|| (اِ) قسمی خربزه ٔ نرم و شیرین با صورتی گرد یا دراز شبیه گرمک و طالبی. قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام. قسمی خربزه از نوع پست. (یادداشت مؤلف). قسمی خربزه ٔ زودرس.


لعل رمانی

لعل رمانی. [ل َ ل ِ رُم ْ ما] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) از انواع لعل به رنگ ناردانه:
زمرد دیده ٔ افعی چگونه می بپالاید
عقیق و لعل رمانی چرااصل از حجر دارد.
ناصرخسرو.
محتسب نمی داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی.
حافظ.
ز چشمم لعل رمانی چو می بینند میخندند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند میخوانند.
حافظ.

فرهنگ عمید

رمانی

آنچه در شکل و رنگ شبیه دانۀ انار باشد، سرخ‌رنگ،
(اسم) [مجاز] نوعی یاقوت مرغوب،

معادل ابجد

شهری در رمانی

1020

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری